داستان کوتاه جوانمرد خویشتن دار


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : پنج شنبه 25 دی 1393
بازدید : 993
نویسنده : امیرحسین

کسی، جوانمردی را دشنام می داد و در پی روان بود. جوانمرد، متغیر نگشت و خاموش ماند. چون به نزدیک قبیله خویش رسید، بایستاد و مرد دشنام گوی را گفت:

«برادر! اگر باز دشنام مانده است، همین جا بگو که اگر قوم من بشنوند، تو را میرنجانند.»





:: موضوعات مرتبط: داستان كوتاه , ,
:: برچسب‌ها: داستان , داستان کوتاه , داستان کوتاه جوانمرد خویشتن دار , جوانمرد , موفقیت ,
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

<-CommentGAvator->
ابراهیم حسینی در تاریخ : 1393/10/27/6 - - گفته است :
خیره شو بر چشمانم...لبخند نگاهت مستم می کند...
نسیم موهایت را پریشان کرده ای بر من...
یا اینکه باد پریشان کرده است مرا...در میان گیسوانت...
................
وبتون عالیه
به من هم سر بزن منتظرم
http://ebrahim4369.loxblog.com


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








به وبلاگ من خوش آمدید

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان همه چیز از همه جا و آدرس iranianblog.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com